منحرف سازی انقلابهای مردمی به وسیله لمپنها
به قلم : جواد عباسی توللی
«پنج هزار نفر از کسانی که در آشوبها حضور داشتند ولی در احزاب و جریانات سیاسی حضور نداشتند بلکه از اشرار و اراذل بودند را شناسایی و در منزلشان کنترل میکردیم. روزی که فراخوان میزدند اینها کنترل میشدند و اجازه نداشتند از خانه بیرون بیایند. بعد اینها را عضو گردان کردم. بعداً این سه گردان نشان دادند که اگر بخواهیم مجاهد تربیت کنیم باید چنین افرادی که با تیغ و قمه سر و کار دارند را پای کار بیاوریم…»
عبارات بالا، بخشهایی از گفتههای حسین همدانی، از فرماندهان ارشد سپاه پاسداران درباره سازماندهی «اراذل و اوباش» برای سرکوب خیزشهای مردمی در سال ۱۳۸۸ است.
لاتها، لوطیان، لمپنها یا اراذل و اوباش، به عنوان یکی از نیروهای اجتماعی تاثیر گذار شهری، در هر دورهای از تاریخ نوین ایران، همواره مانع جدیای برای به ثمر رسیدن مطالبات دموکراتیک و انقلابهای مردمی بودهاند. در حقیقت این گروهها، نه تنها در ایران، بلکه در بسیاری از کشورهای جهان، بهعنوان یکی از موانع جدی تحقق دموکراسی محسوب میشوند.
در خیزش جاری مردم ایران علیه حکومت جمهوری اسلامی، با وجود طرح مطالبات پیشرو و برابریخواهانه که در بطن جنبش «زن، زندگی، آزادی» شکل گرفته، گروههای افراطیای هم به تدریج اعلام حضور کردهاند که برخی از اقدامات آنها منطبق بر موازین و خواستهای حقوق بشری نیست.
برای نمونه، علیرغم اینکه، مطالبه لغو اعدام و همچنین مطالبه لغو هرگونه شکنجه باید جز اصول پذیرفته شده و بدیهی در سیستم حکومتیِ پس از جمهوری اسلامی در ایران باشد، این گروهها در خارج از کشور، در یکی از آخرین اقدامات خود، «ماکت چوبه دار» را در تجمعات حمل کردند یا در اقدامی دیگر، عکس یکی از مقامات ارشد دستگاه امنیتی رژیم پهلوی را بالای سر بردند.
مجله حقوق ما، برای بررسی بیشتر نقش تاریخی این گروهها در جلوگیری از به ثمر رسیدن مطالبات دموکراتیک مردم ایران، با مهرداد درویش پور، جامعهشناس، استاد دانشگاه ملاردالن سوئد و پژوهشگر حوزه حقوق بشر، گفتوگو کرده است.
لاتها و لمپنها چه جایگاه تاریخیای در به قدرت رسیدن حکومتهای استبدادی در ایران دارند؟ چگونه سازماندهی میشوند؟
پدیده لمپنیسم تنها مختص ایران نیست. نخستین بار مارکس بود که به نقش مخرب «لمپن پرولتاریا» در نبرد طبقاتی در فرانسه و ایدئولوژی آلمانی اشاره کرد. نقش لمپنها در صفوف فالانژیستهای اسپانیا در جریان جنگ داخلی اسپانیا که به تحکیم قدرت فرانکو و سرکوب جمهوری خواهان منجر شد، بسیار برجسته بود. در کودتای سرهنگها در یونان، نقش دستهجات لمپن در به قدرت رسیدن کودتاگران و شکست حزب سوسیالیستِ سیریزا در آن زمان، بسیار پر رنگ بود. لمپنها در صفوف «پیراهن مشکی ها» که به گفته خودشان به «کار کثیف» سرکوب دگراندیشان در دوران موسولینی میپرداختند، با رژههای خود در به قدرت رساندن او نقش مهمی داشتند. در دوران به قدرت رسیدن هیتلر نیز لمپنها در صفوف «پیراهن قهوهای ها» که هیتلر از آنها به عنوان «سگهای چابک» نام میبرد که برای حفاظت از خود و بر هم زدن میتینگها استفاده میکرد، نقش ویژهای ایفا کردند.
لمپنها که برخی آنان را «تن لش ها» یا طفیلیها میخوانند، معمولا به گروههای اطلاق میشود که اغلب ریشه در تولید ندارند. تحلیلهای جامعه شناسی نشان میدهد بخش از تهی دستانی که از روستاها به شهر آمده یا حاشیه نشینان شهری که موقعیت با ثباتی در تولید یا بخش فعال اقتصادی نداشته اما در تخریب میتوانند نقش فعالی ایفا کنند، پایگاه اجتماعی اصلی لمپنها را تشکیل میدهند. بسیاری از لمپنها که فاقد شغل و حرفهای درخور بوده یا در شرایطی نامطلوب و گاه فلاکت بار به سر میبرند از طریق بزه کاری، اوباشی، ولگردی، باجگیری و مواردی ازین دست، گذر عمر میکنند. با این همه، جایگاه و کم و کیف رفتار آنان امروز تفاوت هایی را نشان میدهد.
لمپنهای سیاسی معمولا گروهی از افراد «بی ریشه» و بی هویت و برخاسته از طبقات پائینی هستند که میکوشند از خاستگاه اولیه خود فاصله گرفته و از طریق چسپیدن به مظاهر اقتدار، هویتی نوین بیابند. اما امروز دایره لمپنیسم به تدریج بعضی افراد تحصیلکرده را نیز در برگرفته است که وجه مشترک همه آنان هرج و مرج طلبی، اغتشاشگری، ویرانگری و جذب ایدئولوژیهای اقتدارگرا شدن است که «تئودور آدورنو» تصویر روشنی از آنان در کتاب «شخصیت اقتدارطلب» بدست داده است.
سرخوردگی از اوضاع نابهنجار و جایگاه آسیب دیده و بی ثبات خود، حسرت از کمبودها و ناکامی در برآوردن آرزوها، و احساس هیچ بودگی میتواند پرخاشگری، خشونت ورزی و اقتدارگرایی را به تنها امکان «کاریر اجتماعی» این گروه بدل سازد. جریانهای سیاسی دمکراتیک معمولا میکوشند یا با همگرایی یا رقابت سیاسی سالم به شیوههای عقلانی و مدرن و از طریق گفتگو برای پیش برد خواستهای سیاسی عمل کنند. لمپنها اما به گونهای کاملا هدفمند از غیر عقلانی ترین و غیر دمکراتیک ترین شیوههای ممکن از جمله از طریق اعمال فشار، قلدری، دشنام، تهدید، خشونت کلامی و فیزیکی و تخریب و ارعاب، برای پیش برد مقاصد خود سود میجویند. این گروه که معمولا فاقد هرنوع جهان بینی، هنجار یا پیشینه سیاسی است، بهترین ابزار نه فقط برای حکومتهای استبدادی و توتالیتر و صاحبان قدرت، بلکه برای پیروزی جنبشهای پوپولیستی و اقتدارگرا در تحمیل خود به دیگران است. بی اخلاقی، بی پرنسیبی، نابردباری، گریز از گفتگو، بیزاری از اندیشه و فرهنگ و روشنفکر ستیزی، برجسته ترین ویژگیهای این گروه است که آنان را مستعد جذب گرایشات فاشیستی یا شبه فاشیستی چه از نوع دینی چه سکولار میکند.
در ایران البته لاتها و لمپنها که بیشتر گرایشهای مذهبی داشتهاند، در دوران قاجار، عصر پهلوی و در جمهوری اسلامی ایران نقش مهمی را در تحولات سیاسی و اجتماعی ایفاء کردهاند. در زمان مشروطه بخشی از آنها حامی انقلاب مشروطه شدند، اما بخش مهم تری به جنگ با مشروطه خواهان پرداختند. حملات لمپنها (لوطی ها) تحت حمایت شاه وقت، در میدان توپخانه علیه مشروطه خواهان و مردم، نمونه بارز آن بود. در دوران پهلوی، رضا شاه نیز برای به قدرت رسیدن به نحو گستردهای از لمپنها استفاده کرد. هرچند پس از به قدرت رسیدن، حمایت خود را از آنها قطع کرد.
از شهریور ۱۳۲۰ به این سو، با به قدرت رسیدن محمد رضا شاه، دوباره شاهد برآمد لمپنها و استفاده احزاب ودربار از آنها برای سرکوب مخالفان بودهایم. در این میان، به ویژه نقش گروه شعبان جعفری و یارانش در کودتا علیه دولت مصدق و سرکوب دیگر مخالفان برجسته بود. طیب حاج رضایی اما که ابتدا به شاه تمایل داشت و به کاشانی نیز یاری رساند، در شورش ارتجاعی ۱۵ خرداد ۴۲ در حمایت از خمینی نقش داشت و هم از این رو سپس اعدام شد.
خمینی هم در دفاع از نقش لمپنها گفته بود: «اینها به اسلام علاقهمند هستند و اگر روزی یک کارهایی کردهاند، عِرق دینیش بوده. اینها نوکر امام حسین هستند. در عرض سال همه فکرشان این است که محرمی بشود، عاشورایی بشود و به عشق امام حسین سینه بزنند، خرج بکنند، چه بکنند و از این حرفها، از اینها خاطر جمع باشید».
بعدها رابطه روحانیت با لمپنها و جاهلان در جریان انقلاب و سپس در حکومت اسلامی تنگاتنگ تر شد و از آنان بی هیچ پرده پوشی در لباس مداحان و دسته جات حزب اللهیِ برهم زننده تظاهراتِ مخالفان استفاده شد.
مسعود نقره کار، در کتاب ارزشمند خود به نام «زنگیهای گود قدرت» که درباره لاتها نوشته، بررسی تاریخی و مفصلی در این زمینه انجام داده است. همچنین هانا آرنت و برخی متفکران دیگر در تعریف حکومتهای توتالیتر، بر اتحاد اوباشان و نخبگان، همچون شالوده این حکومتها تاکید کردهاند.
پدیده تازهای که امروز در خارج از کشوربا آن روبهرو هستیم، رشد گروههای لمپنی است که کمتر رنگ مذهبی داشته و بیشتر به عنوان مخالف حکومت اسلامی، اما یکسره بیگانه با دمکراسی، خود را با نمادهای اقتدارگرایی سکولار و ناسیونالیستی و هواداری از سلطنت هویت میبخشند. هرچند از همان روشهای اسلاف خود در ایران و جهان سود میجویند. آنان چه در دنیای مجازی و چه در تظاهراتها با اعمال زور و قلدری و تهدید مخالفان و ایجاد درگیری و رعب و وحشت علیه دیگر مخالفان دگراندیش نظام، بخشی از ارتش «فالانژیستهای سکولار» آینده ایران را تشکیل خواهند داد. تمام بررسیهای انجام شده در باره نقش لمپنها اما نشان میدهد که آنان تهدیدی علیه دمکراسی محسوب میشوند.
با وجود اینکه «مطالبه لغو اعدام» یک مطالبه حقوق بشری است و باید در قوانینِ سیستم حکومتی در ایران آینده لحاظ شود، در تجمعات اخیر در خارج از کشور اما افرادی همراه خود ماکت چوبه دار آوردند یا در اقدامی دیگر، تصویر پرویز ثابتی، یکی از اعضای ارشد ساواک، را بالای سر بردند. در پاسخ به پرسش قبلی، شما اشاره کردید لاتها و لمپنها در ایران، عمدتا از طبقات فرودست هستند و از روستاها به شهر آمدهاند. با در نظر گرفتن اینکه گروههای لمپن در خارج از کشور هم تشکیل شده، احتمالا افراد تحصیل کردهای هم بین آنها حضور دارند. به نظر شما، چرا برخی از افراد تحصیلکرده و حتی افرادی که از لحاظ اجتماعی و اقتصادی فرودست هم نیستند، با این گروهها همراه شدهاند؟
نخست اینکه لمپنها معمولا تابع قدرت هستند واز ایدئولوژی یا جهان بینی خاصی تبعیت نمیکنند، از این رو، به سرعت تغییر چهره میدهند. بخشی از این افراد که نام بردید تا دیروز، جزو نیروهای بسیجی و حزب اللهی و حتی عضو دستگاههای سرکوب حکومت اسلامی بودند. این افراد اغلب کسانی هستند که در مدح قدرت رکاب میزنند. تا زمانی که حکومت جمهوری اسلامی را پر قدرت میدیدند، به دستهجات لمپنی مانند بسیج و حزب الله ملحق شده بودند. امروز به محض اینکه در مییابند جمهوری اسلامی از قدرت قبلی برخوردار نیست، سلطنت طلبان یا رضا پهلوی را به عنوان یک منبع قدرت شناخته و حول آن جمع شدهاند. به بیان دیگر، تعداد حزب اللهیهایی که پیشتر در رکاب سران جمهوری اسلامی بودند و امروز «شاه اللهی» یا سلطنت طلب افراطی شدهاند، بسیار زیاد است.
از طرف دیگر، با توجه به اینکه در طیف هواداران پادشاهی، کنترلی بر هواداران رضا پهلوی وجود ندارد، عناصر نفوذی میتوانند به سادگی در چنین جمعهایی حضور داشته باشند.
از طرف دیگر، افراد دیگری هم در این میان وجود دارند که با اطمینان نمیتوان از آنها بهعنوان «لمپن ها» نام برد. این افراد عمدتا متشکل از جوانان مهاجری هستند که در کشورهای غربی بزرگ شدهاند و بخشی از آنان با یک نوع حاشیه نشینی دوگانه مواجهند. پژوهشهای پیشین، چنین افرادی که به سمت گروههای افراطی اسلام گرا جذب شدند را مورد توجه قرار داده است.
اگر جوانان حاشیه نشین در جامعه اکثریت و «لمپنهای سفید و اروپایی» میتوانند جذب گروههای راست گرای افراطی، فاشیستی و نژادپرست شوند، در میان مهاجرتباران معمولا افراد جوانِ به حاشیه رانده شده، بیشتر به سمت اسلامیستها جذب میشوند. بخشی از آنان حتی طرفدار داعش شدند و برای این گروه تروریستی جنگیدند. به عبارت دیگر جوانان مهاجر تبار برخاسته از حاشیه نشینی دوگانه، با تشکیل گنگها، گروههای جنایی و ماجراجو برای خود هویت و اعتبار و «کاریر» ساخته و از آنجاییکه بیشترین زمینه را برای جذب شدن به گروههای اقتدارگرا دارند، به افراط گریی متمایل میشوند.
در مورد ایرانیان مهاجر مساله اندکی تفاوت دارد. با توجه به اینکه در ایران یک حکومت اسلامی برقرار است و مهاجران ایرانی تبار در غرب، عمدتا از حکومت اسلامی منزجر هستند، نمیتوان انتظار داشت که این افراد جذب اسلام گرایی بشوند. برعکس، ایدئولوژی اولترا ناسیونالیستی، گذشته گرا و راست افراطی، زمینه ساز جذب بخشی از این جوانان مهاجرتبار است که از حاشیه نشینی دوگانه رنج میبرند. برای یک بحث قابل استناد ما نیازمند بررسیهای جدی تر هستیم. اما برخی از بررسیهای مقدماتی و گمانه زنیها نشانگر آن است که بخشی از این افراد سابقا در دسته جات لمپنی یا گنگها حضور داشتهاند. برخی هم صرفا در موقعیت حاشیهای قرار دارند.
همه طرفداران سلطنت یا رضا پهلوی را نباید به این گروهها تقلیل داد. بسیاری تحصیل کردهاند و از مشاغل خوبی برخوردارند و بخشی متعلق به طبقه متوسط یا حتی طبقات بالایی جامعه به شمار میروند که موقعیتهای بسیار خوبی نیز در جوامع غربی دارند. اما احساس تبعیض و تحقیر قومی و نژادی در سرزمینهای تازه میتواند گرایش ناسیونالیستی و رجعت به فرهنگ ملی را در این مهاجرتباران رشد دهد.
از سوی دیگر، بسیاری از ایرانیان حکومت جمهوری اسلامی را پرانتز تلخی در تاریخ میبینند که هویت ملی و تاریخی ایرانیان را در هم کوبیده و تحقیر کرده است. بنابراین ایدئولوژی ناسیونالیستی در بین بسیاری از افراد، مستقل از تعلق طبقاتیشان، زمینه رشد پیدا کرده است. گروههای متعلق به طبقه متوسط البته کمتر جذب گروههای افراطی شده و بیشتر حاشیه نشینها هستند که جذب گروههای راست افراطی ناسیونالیست ایرانی شدهاند که برخی از آنان حتی ظرفیت میلیتانت شدن را نیز دارند. این درحالی است که بسیاری از این افراد کوچکترین سابقه فعالیت سیاسی نداشته و تا پیش از آغاز خیزش جاری در ایران، هیچ کنش سیاسی از خود نشان ندادهاند. حال آن که امروز به متعصب ترین و فعال ترین بخش و ابزار تهدید و تولید هراس از سوی گروههای سلطنت طلب تندرو تبدیل شدهاند.
بهطور خلاصه، در تشریح آنها میتوان گفت، افرادی به شدت اقتدارگرا و نابردبار هستند که میتوانند تظاهراتهای مسالمت آمیز ایرانیان در خارج از کشور را بر هم بزنند، کتک کاری راه بیاندازند و شعارهای رکیکی مانند «سبزی پلو با ماهی…» و نظایر آن را در خارج از کشور سر دهند.
این دستهجات لمپن احساس میکنند اقتدارگراییِ راست افراطیِ در میان سلطنت طلبان تندرو، بهترین پلتفرم برای هویت یابی آنان است. بنابراین منظور آنها از سلطنت طلبی نه ناشی از یک آگاهی یا گرایش سیاسی بلکه صرفا بابت احترام به اقتدار مطلقه نظام پهلوی در گذشته است. هم از این رو حتی به ستایش افرادی مانند پرویز ثابتی میپردازند که او را دارای شأن و افتخار میدانند. در تجمعات اخیر در بروکسل، همین گروه لمپن، تصاویر پرویز ثابتی را بالای سر بردند یا ماکت چوبههای دار را به تظاهرات آورند و شعارهای مانند «جاوید شاه» سر دادند. اینان از زمره افرادی هستند که در فضای اینترنتی و شبکههای اجتماعی نیز زبانشان تهدید، دشنام، فحشهای جنسی و مواردی از این دست است.
تا پیش از این، تهدید و هتاکی لمپنها علیه مخالفان سلطنت بیشتر به نیروهای سایبری جمهوری اسلامی نسبت داده میشد اما اینروزها که فضا برای برپایی تظاهرات در خارج از کشور بیشتر شده، این افراد با هنرنماییهایشان نشان دادند که نمیتوان آنها را به ارتش سایبری نظام برای تفرقه افکنی تقلیل داد.
اگر توتالیتاریسم محصول اتحاد نخبگان و اوباش است، نباید انتظار داشت در میان سلطنت طلبان افراطی تنها شاهد گروههای حاشیه نشین یا لمپن باشیم. بخشی از نخبگان سیاسی جامعه که دست راستی افراطی محسوب میشوند در کنار این افراد و گروهها حضور پیدا کردهاند.
به بیان دیگر، نوعی همسویی میان لمپنها و برخی از تحصیل کردگان و نخبگان سیاسی طرفدار سلطنت وجود دارد. اگر ترساندن و حذف دیگران و به کرسی نشاندن حرف خود به هر قیمت، شالوده ایدئولوژیهای توتالیتر و اولترا راست ناسیونالیستی است، یک همدستی و یک تقسیم کار خواسته یا ناخواسته میان دو گروه نخبگان سیاسی راست افراطی و لمپنها در این طیف نیز نباید دور از انتظار باشد بلکه به آن باید همچون بخشی از فرآیندی در مسیر تحکیم ایدئولوژی اقتدارگرا و تحمیل آن به دیگران نگریست.
از دیدگاه شما چه راهکاری برای جلوگیری از مصادره یا به انحراف رفتن انقلاب جاری در ایران توسط این گروهها وجود دارد؟
به نظر من، هرگونه مماشات، تساهل و چشم پوشی بر رفتارهای این گروه فشارِ راست افراطیِ سلطنت طلب، نادرست است. باید در مقابل چنین گروهها و افرادی ایستادگی کرد و آنها را طرد کرد (اصولا باید در برابر هرگونه افراط گرایی ایستاد). باید نشان داد که در «جنبش زن زندگی آزادی»، جایگاهی برای چنین رفتارهایی نیست.
از طرف دیگر، این ادعا که گویا همه سلطنت طلبان جزو گروههای راست افراطی و لمپن هستند غیر واقعی است. بگذریم از این که همه هواداران رضا پهلوی نیز الزاما سلطنت طلب نیستند. نباید صف بندی را تنها به هوادارن و مخالفان پهلوی یا سلطنت طلبان و جمهوری خواهان تقلیل داد. به جای آن باید به ویژه از مرزبندی رویکرد دموکراتیک، ضد تبعیض و برابری طلبانه با رویکردهای اقتدارگرا، لمپنیستی و افراطی سخن گفت که در هرگرایشی نیز ممکن است بالقوه وجود داشته باشد. واقعیت این است که برخی از هواداران رضا پهلوی ممکن است پیرو گفتمان لیبرال دموکراسی باشند یا با وجود اینکه خود را «مشروطه خواه» میدانند، با دستهجات لمپن و اقتدارگرای سلطنت طلب افراطی همسویی نداشته باشند. باید به گونهای عمل کرد تا چنین افرادی را به یک اتحاد استراتژیک با لمپنها به صرف دفاع از پهلوی سوق ندهیم، بلکه خواستار آن باشیم تا آنان اگر براستی به دمکراسی باورمند هستند صفوف خود را جدا کنند.
در این زمینه، نقش و سهم رضا پهلوی مهم تر از سایرین است. او است که اگر مایل است دیگران ادعاهای دموکراتیک او را جدی بگیرند، پی درپی باید از گروههای لمپن و اقتدارگرا فاصله بگیرد. وگرنه رفتار تا کنونی او شبیه رهبران پوپولیستی است که میکوشد هر دو گروه «اوباشان و نخبگان» را دور خود جمع کند. در عین حال، جمهوری خواهان، چپ گرایان، طرفداران جبهه ملی، گروههای فمینیستی، گروههای اتنیکی و لیبرال دمکراتها ضمن جدا کردن صف تظاهرات خود از این دستهجات شبه فاشیستی و لمپن، باید بر افراد معتدلتر در طیف طرفداران رضا پهلوی اعمال فشار کنند تا با این گروههای خوف انگیز لمپن همصدا نشوند.
به تازگی، امیر خدیر، نماینده ایرانی تبار پیشین در پارلمان کبک کانادا، دل نگرانیهای خود ازاین رخدادها را در مقالهای منتشر کرد. او در مقاله خود، به رغم خوش بینیهای نهفته درآن، خطاب به حامد اسماعیلیون نوشت که به رضا پهلوی بگوید که از پرویز ثابتی اعلام برائت کند و هشدارهای جدی در این زمینه داد. بسیاری از فعالان سیاسی و مدنی دیگر هم رضا پهلوی را مورد نقد و نکوهش قرار دادند و از او خواستند که اگر واقعا مدعی دموکراسی است، تکلیف خود را با این گروههای فشار و فاشیستی روشن کند.
رضا پهلوی گرچه گاه نیز اعلام برائت میکند، اما در گفتگو با رادیو فرانسه، زمانی که در مورد پرویز ثابتی مورد سوال قرار گرفت، به صراحت واکنش قربانیان شکنجه به حضور ثابتی در تظاهرات لس آنجلس را «اختلاف افکنی» خواند و گفت: «حکومت ایران، منشا این گونه اقدامات تفرقه افکنانه در فضای حقیقی و مجازی است». این به این معنی است که او گویا حاضر نیست از گرایش اولترا راست فاشیستی که پرویز ثابتی را امروز به نماد خود تبدیل کرده، اعلام برائت کرده و فاصله بگیرد. تا مبادا بخشی از پایه اجتماعی خود را از دست بدهد.
چنین واکنشی این نگرانی را افزایش میدهد که گویا هدف رضا پهلوی کسب قدرت به هر قیمت است. وگرنه، هیچ فرد دموکراتی نباید در برابر حضور پرویز ثابتی در تجمعات یا در برابر خشونتی که طرفداران سلطنت در تظاهرات گوناگون به کار میبرند، سکوت کند.
امروز سکوت در برابر این دستهجات افراطی، دو تاثیر منفی به دنبال خواهد داشت: از یک سو، باعث ایجاد شکاف و جدایی در بین جنبش مردمیِ داخل و خارج از کشور خواهد شد و ممکن است برخی از هراس اینکه پس از فاشیسمِ جمهوری اسلامی، فاشیسم دیگری در راه باشد، از ادامه مبارزه نا امید شده و خانه نشین شوند. از سوی دیگر، این مساله در خارج از کشور، گفتمان دموکراتیک، صدای جنبش فمنیستی و جنبش ضد تبعیض و همبستگی متکثر را کم رنگ خواهد کرد.
سکوت در برابر خشونت این گروهها، به نوعی «خشونت منفعل» منجر خواهد شد. شهروندان و فعالان مدنی و سیاسی، با سکوت در برابر خشونت گروههای لمپن و اقتدارگرا، به عادی سازی آنها و رواج آنها بهطور مستقیم یا غیر مستقیم یاری میرسانند.
قطعا باید در برابر گروههای فشار و دستجات لمپنها، صدای اعتراض مردم را بلندتر کرد و خطرات و تاثیرات مخرب آن را بر جنبش زن زندگی آزادی بیان کرد. در سطح رقابتهای سیاسی هم باید تاکید کرد که هر نیروی دموکراسی خواه، جدا از اینکه چپ، لیبرال، مشروطه خواه و جمهوری خواه باشد، میزان فاصله گذاری آنها با این گروههای شبه فاشیستی خود یک معیار سنجش برای باورمندی این افراد به دموکراسی است. اگر چنین نکنند، نشان میدهد مانند روحانیون و به ویژه خمینی که هم از لمپنها و هم از برخی از چهرههای روشنفکر برای به قدرت رسیدن استفاده کرد، آنها نیز میکوشند از همه ابزارها از جمله از گروههای لمپن برای به قدرت رسیدن استفاده کنند.